آشنایی با ذهن
شاید هیچوقت در طول تاریخ ،هیچ موضوعی را تا این اندازه ندیده اید که مورد اهمیت نظر ،جویندگان موفقیت باشد ،موضوعی که همه باید در زندگی ، کسب و کار ، روابط اجتماعی ، ارتباطات و مذاکره و ….. با آن آشنایی نسبی داشته باشند .در غیر اینصورت شاید سالها تلاششان نتواند ،نها را به جایی که می خواهند برساند.
ما در این مقاله ، سعی در شناساندن آن بخش ها و قسمت هایی از ذهن را داریم که آشنایی با آن می تواند به ما در رسیدن به هدفهایمان کمک بزرگی بنماید.وگرنه آشنایی با ذهن مستلزم سالها آموزش آکادمیک و گذراندن دوره های آموزشی تخصصی نزد اساتید مجرب خود را می طلبد.
آشنایی با ذهن :
ذهن انسان از موضوعاتی در جهان هستی است که دانشمندان در دهههای گذشته توانستهاند تنها بخش کوچکی از تواناییهای آن را کشف کنند.
مغز همیشه برای دانشمندان قابل توضیحتر از ذهن بوده، یعنی چیزی که ما را از بقیه موجودات متمایز میسازد. ذهنی که به ما احساس مسئولیت، عذاب وجدان، شادی و غم القا میکند و باعث میشود تصمیمات متفاوتی را در زندگی بگیریم.
به همین دلیل در ادامه و در این مطلب با ۱۵ دانستنی درباره ذهن شما را همراهی خواهیم کرد.
۱- بسیاری از فیلسوفان بر این باورند که مغز آشکار کننده ذهن است و ذهن حالت درونی هوشیاری است.
۲- عقل گرایان همانند افلاطون بر این باورند که ذهن از طریق تفکر و استدلال به دانش میرسد، اما تجربه گرایان همانند ارسطو بر این باورند که ذهن دانش را از طریق تجربه به دست میآورد.
۳- دانشمندان مطمئن نیستند که حیوانات یا حتی ماشینهای ساخته شده به دست انسانها هم میتوانند از ذهن برخوردار باشند یا خیر.
۴- دانشمندان بر این باورند که ذهن انسانها به طور عمده از طریق انتخاب جنسی اجداد ما تکامل یافته، همانطور که دم طاووس هم از این طریق تکامل پیدا کرده است.
۵- اکثر دانشمندان بر این باورند که پخش کردن موسیقی کلاسیک تاثیر مشهودی بر افزایش قدرت ذهن نوزادان ندارد، اما در عین حال کودکانی که زدن یک ساز را یاد میگیرند میتوانند تواناییهای ذهنشان را بیشتر از کودکانی که ساز بلد نیستند توسعه بدهند.
۶- بودا ذهن را پر از میمونهای مستی تعریف میکند که این طرف و آن طرف میپرند، جیغ میزنند و همینطور مدام صحبت میکنند. طبق گفته بودا، ترس یک میمون خاص است که صدایی بلند دارد. بودا همچنین به مدیتیشن به عنوان راهی برای رام کردن میمونهای مست ذهن نگاه میکند.
۷- NSF تخمین میزند که ذهن انسان روزانه ۱۲ تا ۵۰ هزار فکر تولید میکند که این بسته به این است که شخص چقدر متفکر است. اکثر این تفکرات هم در مورد محیط اجتماعی و خود ما هستند.
۸- روان شناسان اعلام کردهاند که در ذهن افرادی که تمایل به خودکشی دارند زمان به نظر آرامتر میگذرد.
۹- وقتی ما خاطرهای را به یاد میآوریم، در واقع آخرین باری که خاطره را به یاد آوردهایم را به یاد میآوریم!
۱۰- سازمان سیا پروژهای را برای آزمایش کنترل ذهن با استفاده از LSD انجام داده بود. آنها حتی سعی کردند که از این ماده مخدر استفاده کنند تا به طور کامل حافظه مامورین سی آی اِی را پاک کنند!
۱۱- دانشمندان بر این باورند که ذهن برای اینکه بیش از حد پر نشود، سریعتر فکر کند، اطلاعات جدید را راحتتر جذب کند و از مشکلات احساسی جلوگیری کند یک سری خاطرات را خودش فراموش میکند!
۱۲- بیش از ۱۰۰ دانشمند ثابت کردهاند که جرم و جنایت ۵۰ درصد تحت عوامل ژنتیکی است و عوامل محیطی همچون تربیت، فقر و تبعیض مسئول ۵۰ درصد دیگر هستند.
۱۳- میانگین زمانی که طول میکشد عشقی را فراموش کنیم ۱۷ ماه و ۲۶ روز است!
۱۴- وقتی خسته یا گرسنه هستید، نه گفتن یا داشتن هدفی خاص برایتان سختتر میشود.
۱۵- ذهن انسان بین ۳۰ تا ۷۰ درصد اوقات برای خودش پرسه میزند!
ذهن شما کجاست؟
ذهن شما کجاست؟ فکر کردن شما کجا اتفاق می افتد؟ باورهای شما کجا قرار دارند؟ رنه دکارت فکر می کرد که ذهن یک روح نامیرا است که در غده صنوبری نزدیک مرکز مغز قرار دارد. اما امروزه ما تلاش می کنیم که ذهن را همان مغز تعریف کنیم.
به گزارش فرادید به نقل از aeon، ما میدانیم که فرایندهای تفکر وابسته به فرایندهای مغزی است و قسمت های مختلف مغز مسئول عملکردهای مختلف است. با این همه هنوز در یک چیز با دکارت توافق داریم: ما هنوز ذهن را (بر اساس اصطلاحی از یک فیلسوف ذهن به نام اندی کلارک) «محدود به مغز» می دانیم، محصور در سر، در ارتباط با بدن و جهان وسیعتر اما مجزا از آنها. و ممکن است که این تلقی از ذهن کاملا نادرست باشد. منظور من این نیست که ذهن جسمانی نیست و در مورد اینکه مغز مرکز ذهن است تردیدی ندارم؛ اما (همانطور که کلارک و دیگران می گویند) ذهن می تواند فراتر از مغز باشد.
به عنوان شروع بحث، ادعای محکمی درباره تفکر وجود دارد مبنی بر اینکه بسیاری از فرایند های فکری اساسا در ارتباط با بدن هستند. دیدگاه «محدود به مغز» مغز را به عنوان مجری قدرتمندی تصور می کند که همه جنبه های رفتاری را برنامه ریزی می کند و فرمان های مجزایی به ماهیچه ها می دهد.
اما همانطور که علم رباتیک نشان داده، راه های موثر بسیاری برای انجام کارها وجود دارد که طبیعت به احتمال قریب به یقین آنها را بکار می گیرد. ربات هایی که به لحاظ بیولوژیکی واقعی تر هستند الگو های اصلی حرکت را بدون موتور ها و کنترل کننده ها به واسطه حرکت های انفعالی به طور طبیعی به نمایش می گذارند.
کنترل های هوشمند و تقویت شده بعدا با نظارت های مستمر و با شتاب بخشیدن به این فرایندهای بدنی و تقسیم وظیفه کنترل میان مغز و بدن بدست آمده است.
به طور مشابه، به جای جمع آوری اطلاعات منفعلانه برای ساخت یک مدل داخلی دقیق از جهان خارجی، موثرتر است که سیستم کنترل را برای کاوش جهان فعال نگه داریم ( همانطور که دانشمند رباتیک، رودنی بروک اصطلاح «استفاده از جهان با مدل خودش» را بکار می برد) بهتر است که فقط اطلاعات کافی برای هر مرحله را برای پیشرفت همان وظیفه جمع آوری کنیم. مثل استراتژی ای که اساسا مبتنی بر فعالیت بدنی است.
فرایند تفکر علاوه بر اینکه مبتنی بر جسم است می تواند با درهم آمیختن با اشیاء خارجی گسترش پیدا کند. کلارک و فیلسوف ذهن همکار او به نام دیوید چالمرز اصلی را پیشنهاد کردند که آن را اصل تساوی می نامیم؛ این اصل می گوید که اگر شیء خارجی عملکردی را به نمایش بگذارد به نحوی که اگر آن کار در ذهن اتفاق می افتاد ما آن را فکر به حساب می آوردیم، آنوقت آن شیء (در زمان وقع این اتفاق) اساسا بخشی از ذهن کاربر خواهد بود.
برای توضیح این مطلب کلارک و چالمرز دو شخص را توصیف می کنند که هر کدام سعی می کنند جای قطعات یک پازل را پیدا کنند. یکی از این اشخاص این کار را با تشکیل تصاویر ذهنی از قطعات پازل و این طرف آن طرف کردن آنها در سرش انجام می دهد، دیگری با فشار دادن یک دکمه آن قطعات را در صفحه کامپیوتر این طرف و آن طرف می کند. کلارک و چالمرز ادعا می کنند چون که فرایند اول را فکر کردن به حساب می آوریم، فرایند دوم را هم باید تفکر بدانیم. آنچه مهم است آن است که شیء مورد استفاده ما چه کار می کند نه اینکه در کجا قرار دارد. (مقایسه کنید که چطور یک دستگاه دیالیز قابل جابجایی می تواند بخشی از سیستم دفع شخص شود). منطقی همان است که ذهن را با مغز یکی بدانیم نه با روح. ذهن همه آن چیز هایی است که کارکردهای فکر را به نمایش می گذارد.
اصل تساوی فقط برای فرایندهایی که می توانیم حقیقتا در سرمان به نمایش بگذاریم بکار برده نمی شود. یک عمل تقسیم طولانی با استفاده از خودکار و کاغذ را در نظر بگیرید. تعداد کمی از ما می توانیم این کار را در سرمان انجام دهیم، تمامی مراحل آن را در حافظه مان نگه داریم اما اگر می توانیم این فرایند را به عنوان یک فرایند فکری به حساب بیاوریم پس بر اساس اصل تساوی باید فرایند خودکار و کاغذ را هم به عنوان یک فرایند فکری به حساب بیاوریم. گسترش می تواند افزایش هم باشد.
زبان خصوصا یک ابزار گسترش و افزایش است که از نظر کلارک کار داربست را انجام می دهد و به مغز زیستی اجازه می دهد که چیزهایی را که به تنهایی نمی تواند انجام دهد را بدست بیاورد. نماد های زبانی توجه ما را به موضوعات جدیدی جلب می کنند و ما را قادر می کنند تا جنبه هایی از جهان را مورد بررسی قرار دهیم که اگر این نمادها نبودند آن جنبه ها را از دست می دادیم.
نمادهای زبانی جملاتی را می سازند که روابط منطقی و معنایی را برجسته می کنند و اجازه می دهند روش های استدلال جدید و انتزاعی تری را ایجاد کنیم (مثل عمل تقسیم طولانی با نماد عدد). با خودکار یا لپ تاپ می توانیم الگوهای فکری و استدلالی گسترش یافته ای بسازیم که هرگز نمی توانستیم با مغز تنها آن الگو ها را صورتبندی کنیم. با نوشتن صرفا آنچه را که فکر می کنیم ثبت نمی کنیم بلکه فکر می کنیم (آنچنان که فیزیکدانی به نام ریچارد فین من یکبار اظهار کرد: «من واقعا این کار را بر روی کاغذ انجام دادم»)
کلارک و چالمرز پیشنهاد می کنند که حالت های فکری، مثل باورها، می تواند در خارج از سر قرار بگیرند. آنها یک شخص مثلا جیم، را تصور می کنند که بیماری آلزایمر دارد و از یک دفترچه یادداشت برای ثبت اطلاعاتی که به او در انجام فعالیت های روزانه اش کمک می کند استفاده می کند.
وقتی که او نیاز دارد که یک نشانی را به خاطر آورد به جای اینکه از حافظه زیستی اش استفاده کند از دفترچه اش کمک می گیرد و کلارک و چالمرز معتقدند که دفترچه یادداشت عینا حاوی باورهای او در مورد آدرس هاست.
دفترچه یادداشت همانند یک حافظه خارجی عمل می کند (مثل یک فلش مموری) که به ذهن جیم به وسیله یک رابط ادراکی وصل می شود. کلارک و چالمرز تاکید می کنند که دفترچه یادداشت برای بدست آوردن چنین جایگاهی باید ارتباط تنگاتنگی با او داشته باشد: جیم باید همیشه این دفترچه را کنار خود نگه دارد و بتواند به محتوای آن به راحتی دسترسی داشته باشد و باید به آنچه که در آنجا نوشته اعتماد کند. (پس محتوای کتاب های مرجعی که در کتابخانه او قرار دارند باورهای او محسوب نمی شوند) البته نه باور در دفترچه جیم یک نوع آگاهی است (تا زمانی که جیم از دفترچه کمک نگرفته است) و نه باورهای ما که در مغز ما نگهداری می شود تا زمانی که آنها را به ذهن بازخوانی کنیم باور محسوب می شود.
آنطور که یک فیلسوف ذهن به نام دنیل دنت اشاره می کند بسیاری از افراد مسن وضعیتی مشابه جیم دارند. آنها متکی به نشانه هایی در گوشه و کنار خانه هستند تا آنها را برای انجام کارهای روزمره شان راهنمایی کنند و بیادشان بیاورند که چه کاری را در چه وقتی و چگونه باید انجام دهند. هرچه حافظه افراد مسن بیشتر از بین می رود آنها بیشتر این کار به محیط اطرافشان محول می کنند و این یادآوری ها را از آنچیز هایی که در خانه هایشان وجود دارد بدست می آورند.
همانطور که دنت در مقاله انواع ذهن ها در سال 1996 نوشت: « جداسازی آنها از بخش های بزرگی از ذهن شان، به طور بالقوه درست مثل تحت عمل جراحی قرار دادن تخریب یک گسترش است.»
ممکن است بخواهید سوال کنید که چرا باید ذهن را به بدن ها و اشیاء گسترش بدهیم به جای اینکه صرفا ذهن را در تعامل با آنها بدانیم. آیا این ها هیچ تفاوتی با هم دارند؟ یک پاسخ این است که در مواردی که توصیف شد، مغز، بدن و جهان مانند سیستم های تعاملی جدای از هم عمل نمی کنند بلکه به عنوان یک سیستم به هم پیوسته که با روابط بازخوردی پیچیده شبکه منسجمی را تشکیل داده اند فعالیت می کنند و اینکه ما نیاز داریم که آنها را به صورت یک کل ببینیم تا بفهمیم که این فرایند چگونه آشکار می شود. ( همچنین باید به این نکته توجه داشت که خود مغز مجموعه ای از سیستم های به هم پیوسته است.)
البته ما در مورد خودمان به عنوان موجودی که در سرهایمان قرار دارد فکر می کنیم. اما این تصور به خاطر کیفیتی است که سیستم های ادراکی ما، جهان و موقعیت ما در آن را شکل می دهند(به موقعیت چشم ها و گوش هایمان توجه کنید) نه به خاطر اینکه مغز هایمان به وجود آمده اند برای اینکه در آن نقطه قرار بگیرند. تصور کنید (هر چند وحشتناک است) که مغز زنده تان را در حالی که رشته های عصبی دست نخورده باقی بمانند موقتا از کاسه سرتان خارج کنند، به طوری که بتوانید آن را در دست بگیرید و به آن نگاه کنید. به نظر می رسد که شما هنوز در سرتان باشید هر چند مغزتان در دستتان باشد.
اگر محدوده ذهن، مغز یا پوست بدن نیست، دامنه گسترش ذهن کجا متوقف می شود؟ مرز آن کجاست؟ پاسخ کوتاه این است که در هر صورت یک مرز ثابت وجود ندارد. مغز گسترش می باید و محدود می شود. بعضی وقت ها (برای مثال در فکر کردن بی صدا) فعالیت فکری محدود به مغز می شود، اما اغلب حیطه آن به بدن و جهان خارجی گسترش می یابد. ذهن موضوع دشواری است که نمی شود همه جوانب آن را مورد بررسی قرار داد.
تفاوت ذهن فکر و مغز چیست؟
یک کامپیوتر برای انجام کار خود به سخت افزار نیاز دارد و این سخت افزار برای اجرای آن به نرم افزار احتیاج دارد. بدون نرم افزار، این سخت افزار بیفایده است و بدون سخت افزار، این نرم افزار غیرقابل استفاده است. مغز مانند سخت افزار رایانه است و ذهن مانند نرم افزار است، اما این وسط فکر چیست؟
در واقعیت، تفاوت بین ذهن فکر و مغز پیچیدهتر از رابطه بین نرم افزار و سخت افزار است. در فرهنگ ما، گاهی اوقات کلماتی همانند فکر و ذهن را به صورت متناوب به کار میبریم حتی اگر آنها به مفاهیم جداگانهای نیز اشاره کنند، گرچه اغلب با هم همپوشانی معنای دارند. با این حال بیایید نخست هر یک از این سه را تعریف کنیم، سپس تفاوت ذهن، فکر و مغز را بیان کنیم؛ با ذهن همراه باشید.
فکر چیست؟
تفکر، نوعی فعالیت شناختی است که به صورت آگاهانه از مغز ما برای درک دنیای اطراف مورد استفاده قرار میگیرد و سپس ما با فکر تصمیم میگیریم چگونه به آن پاسخ دهیم. ناخودآگاه مغز ما هنوز فکر میکند و این بخشی از روند شناختی است، اما این چیزی نیست که ما معمولاً تفکر مینامیم. به طور طبیعی، تفکر صرفاً در مورد زنجیرههای اتصالات سیناپسی (محل تماس دو عصب) است.
تفکر همانطور که تجربه شده است به معنای افکار و استدلال میباشد، زیرا میخواهیم آنچه را که احساس میکنیم با دنیای درونی فهم خود پیوند دهیم و از این رو کارهایی انجام دهیم و بتوانیم دنیای بیرون را تغییر دهیم.
فکر کردن چیزی است که در ذهن ما پردازش میشود. تفکر فرآیندی است که به ما کمک میکند تا تصمیمگیری، برنامهریزی و نتیجهگیری کنیم و بین خوبی و بدی تشخیص قائل شویم. تفکر نیز به تخیل منتهی میشود. در حالی که روند در حال انجام است، ذهن کنجکاو چیزی را بیش از حد نشان میدهد، چیزی که ممکن نیست. ما برای هر پوشهای در مغز خود جستجو میکنیم تا نتیجه لازم را بدست آوریم.
تفکر نیز نوعی پاسخ فوری است که ذهن ما به خودمان میدهد. این اتفاق میافتد وقتی چیزی یا شخصی را میبینیم یا به چیزی گوش میدهیم. دوست داشتن و دوست نداشتن ما، راحتی یا ناراحتی فقط با تفکر ما در رابطه است.تفکر ذهنی مثبت چیست؟ تکنیک هایی کاربردی و موثر برای داشتن تفکر ذهنی مثبت را برای داشتن ذهنی مثبت بخوانید.
توانایی تفکر ما به طور طبیعی در اوایل زندگی رشد میکند. وقتی با دیگران تعامل میکنیم، فکر پرورش مییاید. ما میآموزیم که خوب است که به روشهای خاصی فکر کنیم و بد نیست به روشهای دیگر نیز توجه داشته باشیم. در واقع، برای پذیرش در یک گروه اجتماعی، از ما انتظار میرود که به شیوههایی که با فرهنگ گروه هماهنگ باشد، فکر و عمل کنیم.
مغز چیست؟
مغز اندام پیچیدهای است که در داخل جمجمه قرار دارد و فعالیت آن این است که سیستم عصبی ما را مدیریت میکند. مغز بخشی از سیستم عصبی مرکزی (CNS) است که در ناحیه قدامی و بالایی حفره جمجمه قرار دارد. مغز در مایع شفافی به نام مایع مغزی نخاعی شناور شده است که از نظر جسمی و ایمنی از مغز محافظت میکند.
آیا مغز یک ماهیچه است؟ اگرچه معمولاً گفته میشود که برای جلوگیری از آتروفی مغز باید مانند عضله آموزش داده و به اصطلاح ورزش داده شود، اما در واقع باید واضح بیان کنیم که مغز یک ماهیچه نیست.
مغز نه از میوسیت (یاخته ماهیچهای) بلکه از ماهیچههای سلولی ساخته شده است، میلیونها نورون وجود دارند که توسط آکسونها و دندریتها به هم پیوستهاند. آنها هر یک از عملکردهای مغز و بدن ما را تنظیم میکنند. از تنفس، غذا خوردن یا دویدن، تا توانایی استدلال، عاشق شدن یا بحث و جدال، همه چیز از مغز ما عبور میکنند.
مغز میتواند به عنوان «مدیر» تعریف شود که اکثر عملکردهای مغز و بدن را کنترل و تنظیم میکند. از کارکردهای حیاتی مغز مانند تنفس گرفته تا کارکردهای دیگر مانند گرسنگی، یا تشنگی و سرانجام تا کارکردهای برتر مانند استدلال، فکر، توجه و حافظه، مغز وظیفه اطمینان از همه این عملکردهای آگاهانه و ناخودآگاه را دارد.
هر اتفاقی که در زندگی ما میافتد، هنگام بیدار شدن یا خوابیدن، خواه نفس کشیدن، بلعیدن، دیدن، شنیدن، لمس کردن، خواندن یا نوشتن، آواز خواندن یا رقصیدن، در سکوت فکر کردن یا صحبت کردن با صدای بلند، دوست داشتن یا نفرت و کلیه اخلاقیات ما، به لطف مغز ما اتفاق میافتند.
تفاوت ذهن فکر و مغز
به طور کلی، تفاوت ذهن فکر و مغز در این است که مغز ارگانی است که از یک شبکه پیچیده نزدیک به ۱۰۰ میلیارد نورون تشکیل شده است، اما ذهن محصول آگاهانه آن نورونهای شلیک شده در مغز است. مغز مکانی فیزیکی است که ذهن در آن ساکن است که در آن انگیزههای الکترونیکی ایجاد فکر میکنند. در حالی که ذهن فرآیندی خود سازمانی است، چه تجسم یافته و چه رابطهای، که انرژی و جریان اطلاعات را در مغز ما تنظیم میکند.
مغز؛ سکاندار جسم است
با مغز، حرکتها، ارگانیسم، فعالیتهای خود را هماهنگ و تکانهها را منتقل میکنید. شما برای فکر کردن از ذهن استفاده میکنید. ذهن مظاهر اندیشه، ادراک، احساسات، عزم، حافظه و تخیل است که در مغز اتفاق میافتد. ذهن اغلب برای اشاره به فرآیندهای فکری استفاده میشود. ذهن، شناخت از آگاهی است که ما میدانیم، توانایی کنترل آنچه را که انجام میدهیم و درک آنچه را که انجام نمیدهیم است.
ذهن؛ توانایی ادارک را دارد
تفاوت ذهن فکر و مغز نشان میدهد که ذهن توانایی درک است. یک حیوان میتواند محیط خود را تفسیر کند اما آن را درک نمیکند در حالی که یک انسان میتواند اتفاقات پیرامون خود را بفهمد، حتی اگر استدلال علمی برای آن نداشته باشد! ذهن میتواند انرژی لرزشی ناب محسوب شود.
فکر؛ توانایی تعقل
این عنصری است (طبیعت غیر جسمی) که «فکر» را سریعتر از سرعت نور متبادر میکند و تمام تجربهها را خواه از ذهن آگاهانه توسط متفکر یا از طریق حافظه دنبال میکند.
ذهن انسان را قادر به حل یک مسئله منطقی و پیچیده میکند که ما را از سایر موجودات زنده متمایز میکند. منطق باعث میشود تا درک کنیم که چیزها آنطور که به نظر میرسد نیستند. توانایی ما برای تجزیه و تحلیل موقعیتها باعث میشود تا راهحلهایی برای حل مشکلات پیدا کنیم.
ما ممکن است نتوانیم محدوده ماوراء بنفش را ببینیم، اما ممکن است دستگاههایی را برای این کار طراحی کنیم. ممکن است نتوانیم اتم را ببینیم، اما میتوانیم آزمایشاتی را طراحی کنیم که ما را قادر به شناختن خواص آنها کند. هر مرحله از پیشرفت علمی معمولاً با تلاش برای دستیابی به نتیجهگیری منطقی منطبق با مشاهدات ما انجام میشود.
ما دیگر به شیاطین به عنوان عامل بیماری ایمان نداریم. اکنون به ویروسها، باکتریها، نقایص ژنتیکی و آلودگی محیط زیست به عنوان علل واقعی بیماری اعتقاد داریم. «خرافات» غیرمنطقی و بیاساس ما، جای خود را به «دانش» داده است.
* تفاوت ذهن، فکر و مغز
بگذارید کمی آزمایش کنیم. با استفاده از انگشت نشانه سمت راستتان، به مغز خود اشاره کنید. حالا با استفاده از همان انگشت، به ذهن خود گوشزد کنید. خیلی راحت نیست! ما لزوماً فکر نمیکنیم مغز و ذهنمان دقیقاً یک چیز باشند.
ما در مورد احساس کردن و به خاطر سپردن یک چیز و رویا صحبت میکنیم. این افعال نمونههایی از صحبتهای ذهن هستند. با استفاده از صحبتهای ذهنی ما میگفتیم: «من معلم کلاس اولم را در جمع به رسمیت شناختم، بسیار غیرعادی بود که من بعد از این همه سال، او را به یاد آوردم.» این صحبت مغزی است.
این که تعامل بین ذهن و مغز وجود دارد ممکن است غیرقابل توجیه به نظر برسد. از این گذشته، ذهن به طور کلی مترادف با افکار، احساسات، خاطرات و باورهای ما و منشأ رفتارهای ما تلقی میشود. این بخش از ماده ساخته نشده است، اما ما درباره آن فکر میکنیم و میدانیم کاملاً قدرتمند است، طوری که باعث میشود بتوانیم جهان را تغییر دهیم.
نکته پایانی
تفاوت ذهن فکر و مغز را در مطالب فوق کمی شرح دادیم، اما باید بگوییم که مفاهیمی همانند ذهن، فکر و مغز همچنان دارای تعریف مشخصی نیستند. حال شاید بتوان مغز و عملکرد آن را تاحدودی بیان کرد، ولی چطور میتوان ماهیت اصلی ذهن و فکر را تشخیص داد.
درک هر موضوع میتواند موضوعات جدیدتر دیگری را به پیش بکشاند، و نه تنها آدمی را به اصل پرسش اولیه نمیرساند، بلکه با ایجاد پرسشهای جدید، راه اصلی را نیز ناپدید میکند.
اگر دوست دارید منابع بیشتری برای بهبود ظرفیتهای ذهن و همگامسازی آن با تغییرات گسترده دنیا مطالعه کنید، پیشنهاد ما به شما کتاب ذهن کامل نو نوشته دنیل اچ پینک است. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است تا به خوانندگان خود بیاموزد که چطور با تغییرات عصر جدید همگام شوند و چالشهای این عصر را به زمینهای برای پیشرفت و توسعه خود تبدیل کنند.البته کتاب های دیگری نیز در این رابطه وجود دارند ولی بهتر است که مطالب تخصصی را نزد اساتید فن بیاموزید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.